یه خونهی جدید... یه پنجرهی جدید... میپرسی چرا؟ پرسیدن نداره. شاید جایی رو میخواستم که حرفامو بزنم بدون اینکه نگران باشم هزارتا آدم جورواجور اونا رو زیرورو میکنند... جایی که بتونم دردهامو، دلتنگیهامو توش داد بزنم بدون اینکه این روزها و شبها که از تو دورم، نگران باشم که با خوندنشون به هم میریزی...جایی که بنویسم و بمونه تا یه روزی خودت هم بخونی... بخونی و یادمون نره که چی به ما گذشته...