عطر آویشن!

و آویشن حرمت چشمان تو بود.

عطر آویشن!

و آویشن حرمت چشمان تو بود.

۱

یه خونه‌ی جدید... یه پنجره‌ی جدید... میپرسی چرا؟ پرسیدن نداره. شاید جایی رو می‌خواستم که حرفامو بزنم بدون اینکه نگران باشم هزارتا آدم جورواجور اونا رو زیرورو میکنند... جایی که بتونم دردهامو، دلتنگی‌هامو توش داد بزنم بدون اینکه این روزها و شب‌ها که از تو دورم، نگران باشم که با خوندنشون به هم میریزی...جایی که بنویسم و بمونه تا یه روزی خودت هم بخونی... بخونی و یادمون نره که چی به ما گذشته...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
رحمت شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:05 ب.ظ http://rahmat-alaghbandan.blogsky.com/

تکرار این قصه هیچ وقت اونو از زیبایی بی بهره نکرده .... !

محمد طرزی رودی شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:16 ب.ظ http://www.mohammadtarzi.blogsky.com

عالیه
یه سر به من هم بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد